# متن ساختگی

خالد حسینی تو رمان باد بادک باز (opens new window) مینویسه : ﻣﺮﺩ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺑﻠﻮﻍ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﻨﺪ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﺠﻮﺍ ﮐﺮﺩ : ” ﭘﺴﺮﻡ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺯﺩﯼ ﻧﮑﻦ ” ﭘﺴﺮ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﺪﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺳﺖ ﮐﺞ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﭘﺪﺭ ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ : ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺘﯽ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ، ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻧﮑﻦ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ، ﺧﺸﻮﻧﺖ ﻧﮑﻦ ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ، ﻧﺎ ﺣﻖ ﻧﮕﻮ ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺘﯽ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ، ﺑﯽ ﺣﯿﺎﯾﯽ ﻧﮑﻦ ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﺷﺮﺍﻓﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍی... ﭘﺲ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻓﻘﻂ ﺩﺯﺩﯼ نکن !

پیر مردی هر روز تو محله می دید پسر کی با کفش های پاره و پای برهنه با توپ پلاستیکی فوتبال بازی می کند، روزی رفت ی کتانی نو خرید و اومد و به پسرک گفت بیا این کفشا رو بپوش…پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیر مرد کرد و گفت: شما خدایید؟! پیر مرد لبش را گزید و گفت نه! پسرک گفت پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم كه کفش ندارم…

# ثروت‌‌های بزرگ

این راست نیست که هرچه عاشق‌ تر باشی بهتر درک می‌کنی. همه‌ی آنچه عشق و عاشقی از من می‌ خواهد فقط درکِ این حکمت است: دیگری نشناختنی است؛ ماتیِ او پرده‌ی ابهامی به روی یک راز نیست، بل گواهی است که در آن بازیِ بود و نمود هیچ‌ جایی ندارد. پس من در مسرتِ عشق ورزیدن به یک ناشناس anonymouse غرق می‌شوم، کسی که تا ابد ناشناس خواهد ماند. سِیری عارفانه: من آن‌چه را نمی‌شناسم می‌شناسم...!

# شناخت بیشتر

لورم ایپسوم متن ساختگی

ستون و سطرآنچنان

شرایط فعلی تکنولوژی

# جوابگوی سوالات

# پیوسته

هر نفسی که فرو می‌ بریم، مرگی را که مدام به ما دست‌ اندازی می‌کند پس می‌زند... در نهایت این مرگ است که باید پیروز شود، زیرا از هنگام تولد بخشی از سرنوشت ما شده و فقط مدت کوتاهی پیش از بلعیدن طعمه اش، با آن بازی می کند. با این همه، ما تا آنجا که ممکن است، با علاقه فراوان و دلواپسی زیاد به زندگی ادامه می دهیم، همان‌ طور که تا آنجا که ممکن است طولانی‌ تر در یک حباب صابون می‌ دمیم تا بزرگتر شود، گر چه با قطعیتی تمام می‌ دانیم که خواهد ترکید.

# اهل دنیای موجود

وقتی ثروت‌ های بزرگ به دست برخی مردم می‌افتد در پرتو آن نیرومند می‌شوند و در سایهٔ نیرومندی و ثروت خیال می‌ کنند که می‌توانند در خارج از وطن خود زندگی نمایند و خوشبخت و سرافراز باشند ولی به زودی می‌ فهمند که اشتباه کرده‌ اند و عظمت هر ملتی بر روی خرابه‌ های وطن خودش می‌باشد و بس!

# طراحی اساسا

هر نفسی که فرو می‌ بریم، مرگی را که مدام به ما دست‌ اندازی می‌کند پس می‌زند... در نهایت این مرگ است که باید پیروز شود، زیرا از هنگام تولد بخشی از سرنوشت ما شده و فقط مدت کوتاهی پیش از بلعیدن طعمه اش، با آن بازی می کند. با این همه، ما تا آنجا که ممکن است، با علاقه فراوان و دلواپسی زیاد به زندگی ادامه می دهیم، همان‌ طور که تا آنجا که ممکن است طولانی‌ تر در یک حباب صابون می‌ دمیم تا بزرگتر شود، گر چه با قطعیتی تمام می‌ دانیم که خواهد ترکید.

# شناخت بیشتری

پیر مردی هر روز تو محله می دید پسر کی با کفش های پاره و پای برهنه با توپ پلاستیکی فوتبال بازی می کند، روزی رفت ی کتانی نو خرید و اومد و به پسرک گفت بیا این کفشا رو بپوش…پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیر مرد کرد و گفت: شما خدایید؟! پیر مرد لبش را گزید و گفت نه! پسرک گفت پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم كه کفش ندارم…

آخرین ویرایش: 1400/08/23 08:42:42